رونالدو یا کاظمی آشتیانی؟+ فیلم
تاریخ انتشار: ۲۱ خرداد ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۲۰۲۹۵۴
چاپ هفتم کتاب «داستان رویان»؛ روایت تاریخ شفاهی فعالیتهای دکتر سعید کاظمی آشتیانی در پژوهشگاه رویان توسط انتشارات راه یار روانه بازار نشر شد. - اخبار فرهنگی -
به گزارش خبرگزاری تسنیم، چاپ هفتم کتاب «داستان رویان»؛ روایتی از فعالیتهای مرحوم دکتر سعید کاظمی آشتیانی در پژوهشگاه رویان از تأسیس تا تثبیت و پیشرفت، توسط انتشارات راه یار روانه بازار نشر شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در بخشی از مقدمه این کتاب چنین میخوانیم: «پس از جنگ تحمیلی، عدهای جوانِ ازجنگبرگشته دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند مجموعهای را راهاندازی کنند که برای اولین بار مشکل «نازایی» را در کشور حل میکرد. انگیزه آنها برای حرکت، امید به توشه آخرتی بود که از ثمره تلاششان فراهم میآمد. سالها بعد از آنهمه تصمیمات و اقدامات و رنجها، نتیجه کارشان نماد پیشرفت ایران شد و به بازکردن گره زندگی خانوادههای گرفتار انجامید. «رویان»، نوزاد همان تلاشها و مجاهدتهای جمعیِ سعید کاظمی آشتیانی و دوستانش بود.
رویان هم مثل هر نوزاد دیگری داستان زندگی دارد... در داستان زندگی رویان، داستان هزاران نوزاد دیگر نهفته است؛ داستان صدقه جاریهای که کاظمی آشتیانی و دوستانش از خود به یادگار گذاشتند و چه وظیفهای برای «تاریخ شفاهی» مهمتر از اینکه چنین اسناد باارزشی را جمعآوری و منتشر کند.
کتاب حاضر روایتی از تأسیس، تولد، تثبیت و شکوفایی رویان است که با محوریت شخصیت اصلی داستان، دکتر سعید کاظمی آشتیانی پیش میرود.»
در برشی از این کتاب درباره دکتر کاظمی آشتیانی میخوانیم: «برای ما الگوی مدیریت بود؛ مدیریتی که نشسته مدیریت نمیکند، بلکه مدیر فعالی است و خودش در کارهای عملیاتی درگیر میشود. پا پیش میگذارد که بقیه همکارانش دنبالش بیایند، برای اینکه به هدف برسند...
ایشان علاقهمند بود واقعاً کشورمان را در سطح جهانی مطرح بکند. به این ترتیب که همیشه در زمینه علمی حرف نو برای گفتن داشته باشیم، نه اینکه کارهای تکراری انجام بشود. همیشه اصطلاحی را بهکار میبرد. چون اصلیت ایشان آشتیانی بود، به قول خودشان میگفتند: «عسلکبازی نکنید.» دیدید بچهها میآیند گِلبازی میکنند؟ میگفت از این کارها نکنید. به کارهای بزرگ فکر بکنید و جلو بروید؛ من حمایت میکنم...
اگر داستان آرش واقعیت دارد، این آدم، آرش بود. آرش، جان خودش را توی تیر کرد که تیر کوتاه ننشیند تا مرزهای ایران کوچک نشود. این آدم هم جان خودش را در مجموعههایی کرد که داشت آنها را بزرگ میکرد...».
بعد از درگذشت دکتر سعید کاظمی آشتیانی در 14 دی ماه 1384 رهبر انقلاب در پیام تسلیتی، ایشان را «دانشمند مؤمن و جهادگر»، «شخصیت ارزشمند»، «کانون امید و ابتکار و نوآوری»، «از فرزندان صالح انقلاب» و «از رویشهای مبارکی که آینده درخشان علمی در کشور را نوید میدهند»، توصیف کردند و «فقدان این عنصر خدوم و باارزش» را «ضایعهای دردناک» خواندند.
رهبر معظم انقلاب اخیراً نیز در دیدار با جمعی از معلمان و فرهنگیان سراسر کشور با اشاره به ناشناخته ماندن افتخارات و دانشمندانی مانند مرحوم دکتر سعید کاظمی آشتیانی فرمودند: «ما بایستی کاری کنیم که دانشآموز ما دارای هویّت ملّی بشود؛ هدف از تربیت دانشآموز، از آمدن این دانشآموز به مدرسه، به دبستان یا دبیرستان، صرفاً این نباشد که بخواهد درس یاد بگیرد. خب بله، درس هم باید یاد بگیرد، علم هم باید بیاموزد، امّا مهمتر از علمآموزی یا لااقل در حدّ علمآموزی این است که او احساس هویّت بکند، یک انسان باهویّت ساخته بشود در اینجا که هویّت ملّی و احساس اعتماد به نفْس ملّی پیدا بکند و کودک ما از عمق جان، با افتخارات کشور آشنا بشود؛ این چیزی است که امروز وجود ندارد. خیلی از افتخارات هست... شما بین بچّههای مدارستان نظرخواهی کنید ببینید چند درصد کاظمیآشتیانی را با آن همه خدمات، با آن ارزش وجودیای که این مرد و این جوان داشت ــ جوان هم بود ــ میشناسند و مثلاً فرض کنید رونالدو را چند درصد میشناسند! گاهی اوقات بچّههای کوچک خانوادهی ما اسمهایی را هم میآورند که من حتّی نمیتوانم یاد بگیرم آن اسمها را! قشنگ اینها را میشناسند، [میدانند] این چهکاره است. ما چرا افتخارات ملّی خودمان را نمیشناسیم؟ این خیلی مهم است.»
چاپ هفتم کتاب 200 صفحهای «داستان رویان» که تحقیق و تدوین آن توسط محمدعلی زمانیان صورت گرفته، با شمارگان هزار نسخه و قیمت 50هزار تومان توسط انتشارات راه یار منتشر شده است و علاقهمندان جهت تهیه کتاب؛ علاوه بر کتابفروشیها میتوانند از طریق صفحات مجازی ناشر به نشانی raheyarpub و یا سایت raheyarpub.ir نسبت به تهیه کتاب اقدام کنند.
انتشار تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «سلولهای بهاری»/ راز سربلندی مردی که «پدر علم سلولهای بنیادی ایران» شدانتهای پیام/
منبع: تسنیم
کلیدواژه: کریستیانو رونالدو انتشارات راه یار کتاب کریستیانو رونالدو انتشارات راه یار کتاب دکتر سعید کاظمی آشتیانی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۲۰۲۹۵۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
نظربازی با اصفهانِ اردیبهشتی
ایسنا/اصفهان نویسندۀ سفرنامۀ «در کلمات هم میشود سفر کرد» داستاننویس و فیلمسازی است که از زیباییهای اصفهان در روایت سفرش به این شهر در هنگامۀ پاییز میگوید، اما حتی در این سفر پاییزی نیز خاطرۀ شیرین سفرهای اردیبهشتیاش به نصفجهان را به یاد میآورَد.
آدم باید خیلی بیذوق باشد که به اصفهان سفر کند، در دل طبیعت و باغات آن غرقه شود، میان معماری نابش از این سو به آن سو برود و تاریکروشنِ ادبیات و تاریخ این دیار را تجسم کند، اما شوری در وجودش هویدا نشود! در وجود این شهر شوریده همواره رازها و استعارههایی پنهان بوده است که شاید با دیدگان به نظر نیایند، اما حس میشوند، سرها را پرشور و دلها را حیران میکنند. آنهم نه به وقتی که شهر در بینقصترین روزگار خود به سر میبرد، بلکه در همین زمانۀ ما که مسافران، زایندهرود را کمآب یا بیآب میبینند، بیغشترین آثار معماری را زخمی و بیرمق در اسارت داربستها دیدار میکنند و در خیابانها یا کوچههای شهر هزاران چالهچوله و نازیبندگی خودنمایی میکند، باز هم دیدن اصفهان آدمی را به هیجان میآورد و همزمان آرامشی دلنشین به او میبخشد.
نمونۀ آن را باید در سفرنامۀ نهچندان معروف اصغر عبداللّهی از اهالی قلم کمنظیر جنوب ایرانمان، یعنی آبادان گرم و صمیمی یافت. عبداللّهی در همین روزگار ما به اصفهان میآید و در خاطرات سفرش موسوم به «در کلمات هم میشود سفر کرد» پا به این شهر میگذارد. او نیز برخی کموکاستیهای شهر اصفهان به چشمش میآید و آزارش میدهد، اما از یادداشتش به نصف جهان معلوم است که خیالش به پرواز درآمده و اشتیاقی یافته که بازتابش در قلم او یافتنی است.
گلچینان گلچینان به سمت چهارباغ
اصغر عبداللّهی، داستاننویس و فیلمساز، در این سفر که روایتش را به قلم میآورد، هنگامۀ پاییز است و از زیباییهای اصفهان در این موسم فراوان میگوید. اما او بارها به اصفهان پا گذاشته و چهار فصل آن را دیده است، و حتی در این سفر پاییزی نیز خاطرۀ شیرین سفرهای اردیبهشتیاش به نصف جهان را در یاد دارد و میگوید:
«اصفهان شهری نیست که در یک نظر و یک سفر کشف شود. اگر بهدلخواه مسافر اصفهانی، اردیبهشت هم ماه خوبی است برای نظربازی با شهری که پُر از تکههای کوچک نقاشیهای لاجوردی و فیروزهای است. هم آفتاب دارد، هم نمنم باران و نرمهبادی که از روی میوههای خوشطعم درختان کویری گذر کرده است.»
عبداللّهی از نویسندگان قدر و آگاه به ادبیات، تاریخ و فرهنگ ایرانزمین است. همین مسئله نیز بر منحصربهفردشدن داستان سفرش به اصفهان تأثیری مهم گذاشته است. او سفرنامهای دارد که مثل اصفهان جان و روحی در آن میتوان یافت. عبداللّهی در این گزارش سفرش به زیبایی از قدرت خیال و تخیل نویسندگی خود بهره میبرد و غالباً در دیدار با جایجای شهر به یاد اثری مکتوب در ادبیات یا تاریخ میافتد و به زیبایی با اصفهان کنونی پیوند میدهد که شاید از پس خاطر و نوشتار هرکسی بر نیاید.
این داستاننویس در همان ابتدای کار از خوانندهاش میخواهد که پیش از هر جاذبهای به دیدار چهارباغ برود: «سلانهسلانه یا به قول قجرها گلچینان گلچینان برو به به سمت چهارباغ» وقتی به چهارباغ میرسد، همزمان با دیدن این خیابان شگفتانگیز یادش به داستاننویسان نامدار اصفهان میافتد. و میگوید در چهارباغ باید با داستاننویس اصفهانی، علی خدایی، قدم زد.
فقط خدایی نیست. این آبادانی وقتی در اصفهان درختان و گلها را در جایجای شهر میبیند و وقتی آواز پرندگان چون آهنگی دلنواز به دلش مینشیند، یاد نویسندۀ فرانسوی، آندره مالرو میافتد؛ رماننویسی که رُستنیهای نصف جهان سرمتش و بهگفتۀ عبداللّهی در گوشهای از خاطراتش چنین به آنها اشاره میکند: «گل ابریشم سرخ و گلهای کاغذی افشان و سه گل ارغوانی بر یک درخت انار در حیاطی [...].»
بعد به یادمان میآورد که مالرو، مالرویی که تمام دنیا را زیرپا گذاشته بود، حساب سه شهر اصفهان و ونیز و فلورانس را از همۀ دنیا جدا میکرد، چون هیچ شهر دیگری به پای زیبایی و شکوه و شیدایی این سه نمیرسد. گشتوگذار در اصفهان، نویسندگان یا کتابهای ادبی بسیار دیگری را به خاطرش میرود. «صادقممقلی؛ شرلوک هلمس ایران یا داروغۀ اصفهان» اثر کاظم مستعانالسلطان و «ده قزلباش» اثر حسین مسرور سخنیار اصفهانی از آن جملهاند.
آدمهایی دیدم که دیگر زنده نیستند
عبداللّهی با قدمزدن و گشتن در اصفهان بهجز ادبیات، تاریخ را هم پوینده و جاندار در برابر دیدگانش میبیند. وقتی در عمارت چهلستون است، ظلالسطان، شازده قجری و حاکم اصفهان را میبیند که چطور دستبهکمر دستور میدهد تا آدمهایش نقاشیهای این بنای باشکوه را و گچبریهای ظریفش را با هرچه که به دستشان میآید، تخریب کنند.
بعد در غیاب این شازده قجری پا به اندرونی معروفش میگذارد! همان جا که حالا موزۀ هنرهای تزئینی و معاصر شهرمان شده است و تاریخ خودش را دارد، همان جا که قرنهای درازی به رکیبخانه شهره بود. در اندورنی، عبداللّهی ویلفرد اسپاروی اهل انگلستان، معلم سرخانۀ بچههای ظلالسطان را میبیند. او در دل این موزه، همان لحظهای از تاریخ اصفهان را به چشم میبیند که اسپاروی با خانوادۀ ظلالسطان بهصورت گروهی نمایشنامۀ «توفان» شکسپیر را اجرا میکنند، گویی که خیلی از این نمایش نمیگذرد و دیوارهای عمارت هنوز آن را به یاد دارند. بعد فرزندان حاکم اصفهان یا نوههای ناصرالدینشاه دور هم با معلمشان داستانی از ادگار آلن پو میخوانند.
و همۀ اینها را عبداللّهی میبیند! درگذشتگان بسیاری در یادش جان میگیرند. حتی ناصرخسرو و شاردن و گوبینو و دهها نفر دیگر را میبیند که هنوز ردشان در اصفهان پیدا میشود؛ همانطور که در دل هر بنای تاریخی و کوچه و خیابان و منظرۀ شهر آیندۀ این دیار را هم به تماشا مینشیند.
او این آینده را در عکسها میبیند، مثلاً جایی که از دانشجویان دانشکدۀ هنر اصفهان مینویسد: «برو به عمارت پُرنقش و نگار و به سقف نگاه کن و به یاد بیاور که تصویری از تو در تعداد زیادی از این عکسهای دانشجویان احتمالاً دانشکدۀ معماری حالیه که در غیبت شازده در عمارت توحیدخانه مستقر هستند خواهد بود. آنها تو را به یاد نمیآورند، تو هم آنها را فراموش خواهی کرد اما در این عکسهای دیجیتال باقی خواهی ماند.»
بعد در جایی دیگر دوباره از عکاسی مردم اصفهان و مسافرانش و از عکسهایی که عمرشان بیشتر از آدمهاست برایمان تعریف میکند؛ همان عکسهایی که وقتی عبداللّهی به آنها خیره میشود، احساساتش را دربارهشان اینگونه نشان میدهد: «آدمهایی دیدم که دیگر زنده نیستند. و غم ملایم خودخواستهای در من مِهِ متراکم میشود.»
مرجع:
عبداللّهی، اصغر (۱۴۰۰)، «در کلمات هم میشود سفر کرد»، تهران: چشمه.
انتهای پیام